« قارچ زاده نشدم بی پدر و مادر، اما
مثل قارچ نمو کردم، ولی نه مثل قارچ زود از پا در آمدم.
هر جا نمی بود به
خود کشیدم، کسی نشد مرا آبیاری کند. من نمو کردم…
مثل درخت سنجد کج و معوج و قانع به آب کم، و شدم معلم روستاهای آزربایجان.
پدرم می گوید: اگر ایران را میان ایرانیان تقسیم کنید از همین بیشتر نصیب تو نمی شود…»
صمد بهرنگی دردوم تیرماه ۱۳۱۸ در محله چرنداب در جنوب بافت
قدیمی تبریز در خانواده ای تهیدست چشم به جهان گشود. پدر او عزت و مادرش
سارا نام داشتند .صمد دارای دو برادر و سه خواهر بود .پدرش کارگری فصلی بود
که اغلب به شغل زهتابی(آنکه شغلش تابیدن زه و تهیه کردن رشته تافته از
روده گوسفند و حیوانات دیگر باشد) زندگی را میگذراند وخرجش همواره بر دخلش
تصرف داشت. بعضی اوقات نیز مشک آب به دوش می گرفت و در ایستگاه «وازان» به
روس ها و عثمانی ها آب می فروخت. بالاخره فشار زندگی وادارش ساخت تا با فوج
بیکارانی که راهی قفقاز و باکو بودند. عازم قفقاز شود. رفت و دیگر باز
نگشت.
صمد بهرنگی پس از تحصیلات ابتدایی و
دبیرستان در مهر ۱۳۳۴ به دانشسرای مقدماتی پسران تبریز رفت که در خرداد
۱۳۳۶ از آنجا فارغالتحصیل شد. از مهر همان سال و در حالیکه تنها هجده سال
سن داشت آموزگار شد و تا پایان عمرکوتاهش، در آذرشهر، ماماغان، قندجهان،
گوگان، و آخیرجان در استان آذربایجان شرقی که آن زمان روستا بودند تدریس
کرد.
« از دانشسرا که درآمدم و به روستا رفتم یکباره دریافتم که تمام تعلیمات مربیان دانشسرا کشک بوده است و
همه اش را به باد فراموشی سپردم و فهمیدم که باید خودم برای خودم فوت و فن معلمی را پیدا کنم و چنین نیز کردم.»
در مهر ۱۳۳۷
برای ادامهٔ تحصیل در رشتهٔ زبان و ادبیات انگلیسی به دورهٔ شبانهٔ دانشکده
ادبیات دانشگاه تبریز رفت و همزمان با آموزگاری، تحصیلش را تا خرداد ۱۳۴۱
و دریافت گواهینامهٔ پایان تحصیلات ادامه داد.
بهرنگی درنوزده سالگی (۱۳۳۹) اولین داستان
منتشر شدهاش به نام عادت را نوشت. یک سال بعد داستان تلخون را که برگرفته
از داستانهای آذربایجان بود با نام مستعار “ص. قارانقوش “
در کتاب هفته منتشر کرد و این روند با بینام در ۱۳۴۲، و داستانهای دیگر
ادامه یافت. بعدها از بهرنگی مقالاتی در روزنامه “مهد آزادی”، توفیق و …
به چاپ رسید با امضاهای متعدد و اسامی مستعار فراوان از جمله داریوش نواب
مرغی، چنگیز مرآتی، بابک، افشین پرویزی و باتمیش و …
. او ترجمههایی نیز از انگلیسی و ترکی استانبولی به فارسی و از فارسی به
ترکی آذربایجانی (از جمله ترجمهٔ شعرهایی از مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو،
فروغ فرخزاد، و نیما یوشیج) انجام داد. تحقیقاتی نیز در جمعآوری فولکلور
آذربایجان و نیز در مسائل تربیتی از او منتشر شدهاست.
در سال ۱۳۴۱ صمد از دبیرستان به جرم بیان سخنهای ناخوشایند
(بنابه گزارش رئیس دبیرستان) در دفتر دبیرستان و بین دبیران اخراج و به
دبستان انتقال یافت. یکسال بعد و در پی افزایش فعالیتهای فرهنگی، با پاپوش
رئیس وقت فرهنگ آذربایجان به کار صمد به دادگاه کشیده شد که متعاقبا تبرئه
گردید. در ۱۳۴۲ کتاب الفبای ترکی آذربایجانی برای مدارس آذربایجان را نوشت
که این کتابپیشنهاد جلال آلاحمد برای چاپ به کمیتهی
پیکار جهانی با بیسوادی فرستاده شد اما صمد بهرنگی با تغییراتی که قرار
بود آن کمیته در کتاب ایجاد کند با قاطعیت مخالفت کرد و پیشنهاد پول کلانی
را نپذیرفت و کتاب را پس گرفت و باعث برانگیختن خشم و کینهی عوامل ذینفع در چاپ کتاب شد.
سال ۱۳۴۳ همراه بود با تحت تعقیب قرار گرفتن
صمد بهرنگی به خاطر چاپ کتاب «پاره پاره» و صدور کیفرخواست از سوی
دادستانی عادی ۱۰۵ ارتش یکم تبریز و سپس صدور جکم تعلیق از خدمت به مدت ۶
ماه. در این سال وی با نام مستعار افشین پرویزی کتاب انشاء ساده را
برای کودکان دبستانی نوشت. در آبان همین سال حکم تعلیق وی لغو گردید و صمد
به سر کلاس بازگشت. سالهای میانی دهه چهل مصادف بود با دستگیری و اعدام
تعدادی از نزدیکان صمد به دست رژیم شاه و شرکت او در اعتصابات دانشجویی.
صمد بهرنگی در شیوه آموزشی و مضمون قصه های
خود تلاش می کرد روح اعتراض به نظام حاکم را در دانش آموزانش پرورش دهد.
پای پیاده در روستاها راه می افتاد و اگر کسی کتابخانه ای تاسیس کرده بود
او را تشویق می کرد و به مجموعه کتابهایش، کتابهایی می افزود. بچه ها را به
ویژه تشویق به مطالعه می کرد و هرچه از جذابیت و روشهای دوست داشتنی برای
این گروه سنی می دانست در کار می کرد تا بچه با کتاب به عنوان یک همراه
همیشگی در تمام طول زندگی مانوس باشند. می گفت که کتاب بخوانند و سپس آن را
در جملاتی ساده برای دیگران خلاصه نویسی کنند. در این دوران بود که ساواک
به برخی از فعالیتهای بهرنگی حساس شد. تهدیدها آغاز شد و چندین بار در طول
دوران زندگی خود مورد توبیخ و جریمه و حتی تبعید قرار گرفت. با این همه
گویی او به این گونه از امور حساسیتی نداشت و در روحیه او خللی ایجاد نمی
کرد.
« مرا از آذر شهر به گاوگان فرستادند، ۲۴۰ تومن از حقوقم کسر کردند که چرا در امور مسخره اداری دخالت کرده بودم.
به محض اینکه به گاوگان رسیدم شروع به کار کردم. مثل یک گاو پر کار درس
دادم. بعضی ها تعجب میکردند که چرا با این همه ظلمی که بهت رسیده،
باز هم جانفشانی میکنی، این آدم ها فقط نوک بینی شان را میدیدند، نه یک قدم
آن دورتر را. خودم را به گاوگان عادت دادم و بی اعتنا کار کردم …
سعی کن بی اعتنا باشی. اما نه اینکه کار نکنی و بیکاره باشی. ها! غرض رفتن است نه رسیدن. زندگی کلاف سردرگمی است.
به هیچ جا راه نمی برد. اما نباید ایستاد. این که می دانیم نخواهیم رسید: نباید ایستاد . وقتی هم که مردیم، مردیم به درک!»
بهرنگی در نهم
شهریور ۱۳۴۷ در رود ارس و در ساحل روستای شامگوالیک کشته شد و جسدش را
چند روز بعد در ۱۲ شهریور در نزدیکی پاسگاه کلاله در چند کیلومتری محل غرق
شدنش از آب گرفتند. جنازهٔ او در گورستان امامیهٔ تبریز دفن شدهاست. ده
روز قبل از غرق شدن صمد، تعدادی از مامورین ساواک به خانه محل سکونت وی
هجوم برده و وی را تهدید نموده بودند. حدود یکماه قبل از این حادثه ، کتاب
ماهی سیاه کوچولو چاپ شده و مورد اقبال مردم ایران و جهان واقع شده بود.
نظریات متعدد و مختلفی دربارهٔ مرگ بهرنگی
وجود دارد. از روزهای اول پس از مرگ او، در علل مرگ او هم در رسانهها و هم
به شکل شایعه بحثهایی وجود داشتهاست. یک نظریه این است که وی به دستورِ
یا به دستِ عوامل دولت پادشاهی پهلوی کشته شدهاست.که شواهد مستندی در این
باره وجود دارد. نظریهٔ دیگر این است که وی به علت بلد نبودن شنا در ارس
غرق شدهاست.
تنها کسی که معلوم شدهاست در زمان مرگ یا
نزدیک به آن زمان، همراه بهرنگی بودهاست شخصی به نام حمزه فراهتی است که
بهرنگی همراه او به سفری که از آن باز نگشت رفته بود. اسد بهرنگی، که
گفتهاست فراهتی را دو ماه بعد در خانهٔ بهروز دولتآبادی دیدهاست، از قول
او گفتهاست: «من این طرف بودم و صمد آن طرفتر. یک دفعه دیدم کمک
میخواهد. هر چه کردم نتوانستم کاری بکنم.»
سیروس طاهباز دراینباره مینویسد: «بهرنگی
خواسته بود تنی به آب بزند و چون شنا بلد نبود، غرق شده بود. جلال آلاحمد
مرگ بهرنگی را مشکوک تلقی کرد اما حرف بهروز دولتآبادی برایم حجّت بود
که مرگ او را طبیعی گفت و در اثر شنا بلدنبودن.» اسد بهرنگی شنا بلد نبودن
صمد را تأیید میکند ولی دربارهٔ نظر طاهباز و دیگران میگوید «همه از
دهان بهروز دولتآبادی حرف زدهاند نه این که واقعاً تحقیقی صورت گرفته
باشد تا به حال برخوردی تحقیقی دربارهٔ مرگ صمد نشدهاست.»
طرفداران به قتل رسیدن صمد ادعا میکنند که
در ماه شهریور رود ارس کمآب است و در نتیجه احتمال غرق شدن سهوی وی را کم
میدانند. اسد بهرنگی کمآب بودن محل غرق شدن صمد را تأیید میکند و
دراینباره میگوید «البته بعضی جاها ممکن است پر آب شود. هیچکس نمیآید
در محلی که جریان آب تند است آبتنی یا شنا کند، چه برسد به صمد که شنا هم
بلد نبود.» با این وجود تأکید میکند: «البته هیچکس ادعا نمیکند که
فراهتی مأمور ساواک بود یا مأمور کشتن صمد.»
جزئیات متناقض
دیگری نیز دربارهٔ مرگ بهرنگی روایت شدهاست. از جمله اسد بهرنگی
گفتهاست: «جسد صورت و بدنش سالم بود. دو سه تا جای زخم، طرف ران و ساقش
بود، چیزی شبیه فرورفتگی. رئیس پاسگاه در صورتجلسهاش، به جای زخمها
اشاره کرد. بعدها البته توی پاسگاه دیگری، این صورتجلسه عوض شد». اسد
بهرنگی به همین تناقضات به شکل دیگری اشاره کردهاست، از جمله این که
گفتهاست فرج سرکوهی در جایی نوشتهاست که فراهتی گروهی را که به دنبال جسد
صمد میگشتهاند (و به گفتهٔ اسد بهرنگی شامل اسد بهرنگی، کاظم سعادتی، و
دو نفر از شوهرخواهرهای بهرنگی بودهاست) همراهی میکردهاست، در حالی که
چنین نبودهاست.
جلال آلاحمد شش ماه بعد از مرگ صمد در
نامهای به منصور اوجی شاعر شیرازی مینویسد «…اما در باب صمد. درین تردیدی
نیست که غرق شده. اما چون همه دلمان میخواست قصه بسازیم ساختیم…خب ساختیم
دیگر. آن مقاله را من به همین قصد نوشتم که مثلاً تکنیک آن افسانه سازی را
روشن کنم برای خودم. حیف که سرودستش شکسته ماند و هدایت کننده نبود به آن
چه مرحوم نویسنده اش میخواست بگوید…»
برادر صمد بهرنگی (اسد بهرنگی) در این باره
میگویذ:همه میدانند که ویژه نامه آرش چند ماهی پس از مرگ صمد بهرنگی
منتشر شد و آن موقع هم دوستان نزدیک صمد بر مرگ او مشکوک بودند. با
اطلاعاتی که از جریانات تابستان ۴۷ داشتند کشته شدن صمد را وسیله عملههای
رژیم که شاید ساواک هم مستقیما در آن دست نداشته باشد دور از انتظار
نمیدانستند.
اسد بهرنگی در قسمت دیگری از این کتاب
میگوید: «در زمانی که ما در کنار ارس دنبال صمد میگشتیم و صمد راداد
میزدیم مامورین ساواک به خانه صمد آمده و همه چیز را به هم ریخته بودند.
میز تحریر مخصوص او را شکسته بودند و نامهها و یادداشتهایش را زیر و رو
کرده بودند. و اهل خانه را مورد باز جویی قرار داده بودند، و چند کتاب و
یادداشت هم برداشته و برده بودند و خوشبختانه کتابخانهٔ اصلی صمد را که در
آن طرف حیاط بود ندیده بودند.»
برخی از آثار صمد بهرنگی:
قصه ها:
- بینام – ۱۳۴۴
- اولدوز و کلاغها – پاییز ۱۳۴۵
- اولدوز و عروسک سخنگو – پاییز ۱۳۴۶
- کچل کفتر باز – آذر ۱۳۴۶
- پسرک لبو فروش – آذر ۱۳۴۶
- افسانه محبت – زمستان۱۳۴۶
- ماهی سیاه کوچولو – تهران، مرداد ۱۳۴۷
- پیرزن و جوجه طلاییاش – ۱۳۴۷
- یک هلو هزار هلو – بهار ۱۳۴۸
- ۲۴ ساعت در خواب و بیداری – بهار ۱۳۴۸
- کوراوغلو و کچل حمزه – بهار ۱۳۴۸
- تلخون و چند قصه دیگر – ۱۳۴۲
- کلاغها، عروسکها و آدمها
- آه !ما الاغها
- افسانه های آزربایجان ترکی
کتاب و مقاله ها:
- کند و کاو در مسائل تربیتی ایران – تابستان ۱۳۴۴
- الفبای فارسی برای کودکان آذربایجان
- اهمیت ادبیات کودک
- مجموعه مقالهها – تیر ۱۳۴۸
- فولکلور و شعر
- افسانههای آذربایجان(ترجمه فارسی) – جلد ۱ – اردیبهشت ۱۳۴۴
- افسانههای آذربایجان (ترجمه فارسی) – جلد ۲ – تهران، اردیبهشت ۱۳۴۷
- تاپما جالار، قوشما جالار (مثلها و چیستانها) – بهار ۱۳۴۵
- پاره پاره (مجموعه شعر از چند شاعر) – تیر ۱۳۴۲
- مجموعه مقالهها
- انشا و نامهنگاری برای کلاسهای ۲ و ۳ دبستان
- آذربایجان در جنبش مشروطه
ترجمه ها:
- ما الاغها! – عزیز نسین – پاییز ۱۳۴۴
- دفتر اشعار معاصر از چند شاعر فارسی زبان
- خرابکار (قصههایی از چند نویسنده ترک زبان) – تیر ۱۳۴۸
- کلاغ سیاهه – مامین سیبیریاک (و چند قصه دیگر برای کودکان) خرداد ۱۳۴۸
ماهی سیاه کوچولو (بالاجا قارا بالیق)
ماهی سیاه کوچولو یکی از داستانهای کودکان نوشته صمد بهرنگی است. او این داستان را در زمستان سال ۱۳۴۶ نوشت و انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آن را منتشر کرد.
زبان نمادین این داستان الهام بخش بسیاری از نویسندگان و شاعران مختلف بودهاست و اشعار و متون بسیاری در وصفش سروده شدهاست. ماهی سیاه کوچولو کتاب برگزیده کودک در سال ۱۳۴۷ شد. همچنین جایزه ۶ امین نمایشگاه کتاب کودک در بلون ایتالیا و جایزهٔ بیینال براتیسلاوای چکاسلواکی را در سال ۱۹۶۹ دریافت کردهاست. این کتاب به بسیاری از زبانهای جهان ترجمه شدهاست این داستان، قصه ماهی سیاه کوچولویی است که عشق دیدن دریا را دارد. او تصمیم میگیرد تا انتهای جویباری که در آن زندگی میکند برود، اما در نهایت درون شکم یک مرغ ماهیخوار سر در میآورد. ماهی سیاه کوچولو در راه رسیدن به هدف خود شجاعت و شهامت به خرج میدهد و در این راه فداکاری میکند.
دانلود فایل صوتی داستان به زبان ترکی آزربایجانی