پیش اگر به كسی می گفتی كوروش، شاید فكر می كرد داری بهش فحش میدی! چون همچین اسمی به گوش هیچ انسانی نخورده بود. تمامی آثار بابلی و عیلامی و تمدن های باستانی منطقه را به اسم این پادشاهی های موهومی و خیالی كردند تا حقه بازی و جعلشان را باورپذیرتر سازند. هر جا نیاز دیدند آثار جعلی از هر نظر ساختند تا خوانایی رمانشان حفظ گردد. البته باید اقرار كرد كه رمان خوب و جذابی نوشته شده!!! فقط باید منتظر ماند تا اسناد رسوایی های این جعل مسلم تاریخ، تك به تك از زبان خود آكادمی های غربی بیان گردند تا متوجه بشوید وسعت این رسوایی و آبرو ریزی تا چه حد می تواند باشد. اصولا در یك جامعه انسانی، گذشته های نزدیك تر باید بیشترین تاثیر را بر روی وضعیت فعلی جامعه داشته باشد. مثلا اگر ضریب تاثیر گذاری حوادث یكصد سال گذشته )یعنی كل حوادث سیاسی، اجتماعی، فرهنگی،ادبی و ...( در زندگی فعلی مردم جامعه 1 باشد، همان ضریب برای یكصدسال قبل از آن مثلا می بایست 0.5 باشد. یا برای یكصد سال قبل تر از آن 0.25 و همینطور یكصد سال قبلتر 0.125 و ... . )البته این ضرایب، دمونستراتیو است( مثلا اگر تاریخ انگلستان یا فرانسه را برای نمونه ملاحظه كنید كاملا متوجه می شوید. برای مثال، درست است كه ناپلئون امپراتور قرن 19 در فرانسه، بر روی وضع فعلی مردم فرانسه اثر گذار است، ولی اثر حوادث جنگ جهانی دوم بر وضعیت فعلی مردم بسیار بیشتر از آن است. همینطور، اثر ناپلئون قرن نوزدهم، برای وضع فعلی مردم فرانسه، بسیار بیشتر از تاثیرات لویی پانزده قرن هیجده می باشد و همینطور میتوان ادامه داد ... . یعنی این وضعیت طبیعی جوامع است. با مطالعه تاریخ ملل دیگر می توان كاملا متوجه شد كه همین روند یك اصل جهانشمول طبیعی و كلی برای جوامع انسانی است. در مورد مملكت خودمان روند اشاره شده، تا اوایل قرن بیستم صادق است. ولی در قرن بیستم، دستكاری هایی در این جامعه شده كه با سیر تاریخی قرون گذشته این منطقه نمی خواند. البته در اینجا بسیار كوتاه اشاره ای میگردد. مثلا حكومت صفوی بر پایه حوادث بعد از سلسله تیموریان بوجود آمده است. هیچ چیز غیر طبیعی دیده نمی شود: تغییر عناصر حكومتی، تغییرات فرهنگی، تغییرات بافت جمعیتی و حكومتی، بازیگران عرصه سیاست و طرفداران آنان و تغییرات دیگر همه پیوسته و قابل توجیه بر مبنای تغییرات رخ داده در آن زمان هستند. هیچ چیز غیر عادی از دیدگاه روند توضیح داده شده در بالا نمی توان دید. به این ترتیب برای قرون بعدی هم به همینصورت می توان گفت كه روند گفته شده صادق است. تا اینكه با روی كار آمدن رژیم پهلوی توسط استعمار گران غربی، روند طبیعی جامعه مختل شده و مهندسی و دستكاری می گردد. استعمارگران دوست دارند كشور همانی باشد كه به منافعشان مفید است، آن هم از همه لحاظ. اصلا در اینجا فرض می كنیم كه پادشاهی ها و حكومت های گفته شده در بالا هیچ كدام جعلی نباشند و بر فرض محال درستیشان اثباتشده و واقعیت داشته باشند. چطور می توان تمام این حوادث 1400 سال اخیر را نادیده گرفت و شروع به یك ملت سازی بر اساس حوادث قبل از چهارده قرن گذشته كرد؟ مگر می توان تاثیرات عمیق 14 قرن گذشته یك ملتی را از روی جامعه ای شست؟ فقط تصور كنید كه چه ها بر روی افراد جامعه روی می دهد در این شستن ها! فرض كنید این كار مثلا می خواست در فرانسه یا در انگلستان انجام بشود. فقط كافیست تاریخ مختصر این كشورها را در طی دو هزار سال گذشته ملاحظه بكنید تا متوجه بشوید كه چه تراژدی انسانی می تواند رخ دهد. این كار نتیجه اش می شود مرگ جامعه. در هیچ جای این كره خاكی همچین فاجعه ای رخ نداده است مگر در كشور خودمان. از قرن 7 میلادی تا قرن 10 میلادی اعراب، و از قرن 10 میلادی تا اوایل قرن 20 ترك ها حكومت كرده اند )و نیز دوره های كوتاهی دیگران و افاغنه(. سه قرن به اضافه ده قرن. تمام كارهای رضا خان و همفكران به اصطلاح ناسیونالیستش، ضد عرب و ضد اسلام و ضد ترك بودند. بزرگترین دشمنانشان اسلام، مردم عرب، مردم ترك ساكن این مملكت و همهگونه آثار معنوی و مادی شان بود كه به همه گونه تخریب یا مصادره آنها همت گماردند و همینطور در مرحله بعدی سایر اقوام غیر فارسی زبان ساكن این مملكت، دشمنانشان به شمار می آمدند. هدف استعمار نابودی این جامعه با ماشین مخوف یكسان سازی قومی/فرهنگی/فكری بر پایه خطوط فكری مریضشان بوده است. البته حكومت پهلوی و استعمارگران نه اینكه دوست مردم فارسی زبان ساكن این مملكت باشند، بلكه فقط از آنها استفاده ابزاری كردند تا منافع خودشان حفظ گردد. البته این قضیه از حوزه های زیادی قابل بررسی است كه كمی به حوژه تاریخی-فرهنگی اشاره می شود. این تفكر آمد و اختصاص ضریب تاثیر گفته شده در بالا را دست كاری كرد،یعنیالمان های تاثیرگذار بر كلیه ابعاد هویت اجتماعی و فردی و تمام تاثیرات عینیشان را دستكاری كردند. به عنوان مثال اینان آمدند به قرن 5 قبل از میلاد عدد 1 را اختصاص دادند. یعنی ضریب تاثیر 1 برای 25 قرن پیش!اگر فرض كنیم كه كوروش و هخامنشیانیان واقعا وجود داشته اند، به طور طبیعی ضریب تاثیر نسبی آنان بر روی جامعه امروزی بایستی )برای مثال( 1 بر روی 2 به توان 25 یعنی 0,000000028 باشد. یعنی بایستی تاثیر طبیعی نسبی مثلا فتحعلی شاه یا ناصر الدین شاه بر روی كلیت جامعه امروزیمان باید بسیار بسیار بسیار بیشتر از كسی مثل كوروش باشد. یا تاثیر پارسهای فرضی باستانی و حكومت های فرضی شان، بایستی بسیار بسیار بسیار كمتر از تاثیر تركهای صفوی یا قاجار باشد. ولی متاسفانه همچین چیزی را شاهد نیستیم. این تفكر سعی در القای دقیقا برعكس توزیع ضریب تاثیر را كرد! یعنی مثلا اگر فرض كنیم كه پارس های باستان مورد ادعا و نیز پادشاهی هایشان واقعا وجود داشته اند و اعقاب مستقیم همین فارسی زبانان امروز فلات ایران بوده باشند، بنا بر تفكر استعماری-پهلوی، اینان از همه جنبه محق ترند از تركان و حكومت های اخیرشان با حضور 1000 سال در این مملكت! این گوشه ایست از طرز تفكر مریض تزریقی از جانب استعمارگران. طوری افكار مریض به جامعه تزریق كرده اند كه یارو می گوید: من فرزند كوروشم! در آرامش بخواب ای كوروش، كه ما بیداریم! برای مثال پدربزرگ همچین اشخاصی، اسم كسی به اسم كوروش را در طول عمرشان هرگز نشننیده بوده اند!!! و حالا نوه اش دارد از پدربزرگش جلو می زند و به تاریخ به اصطلاح جدیدا كشف شده اشان افتخار می كند! آن هم افتخاری كه گوش فلك را كر كرده است. همچین نمونه هایی از پسرفت جامعه و تعاریف انسانیت را در هیچ جای دنیا نمی توان یافت. در همچین جوی از همه گیری تفكر مریض، چطور می توان از قومیت یا برابری اقوام حرف زد؟ و اما در مورد اعاهای دیگر مطرح شده. معروف است كه می گویند: دروغ هر چه بزرگتر گفته شود احتمال باور پذیریش از جانب شنونده بیشتر است. بر همین اساس یك جعل عظیمی در تاریخ این مملكت توسط استعمارگران و بازی خوردگان آنان شده است كه همتایی در جهان ندارد. واقعیت مطلب این است كه نه تنها این حكومت های باستانی پارس تماما جعلی است و واقعیت نداشته است، بلكه سابقه حضور اقوام فارسی زبان در فلات ایران، همانطور كه قبلا توضیح داده شد، بیشتر از 300 سال نیست. تا قبل از این تاریخ هیچ گواهی نمی توان یافت كه حضور اقوام فارسی زبان را در این منطقه نشان دهد. به علت مرسوم بودن زبان ادبی فارسی در فلات ایران، هند و آناتولی و آسیای میانه، باسوادان این نواحی كه درصدشان شاید یك درصد اهالی نیز نبوده است، آشنا با زبان فارسی بوده اند كه بیشتر در مكاتبات و شعر و ... استفاده می شد. چیزی شبیه یك لینگوا فرانكا یا یك زبان رابط. البته استفاده از زبان فارسی به علت سادگی این زبان نسبت به زبان عربی و استفاده بدون قید و شرط از تقریبا تمامی گنجینه لغات عربی در آن و دلایل دیگری همانند راحت تر فرم گرفتن این زبان در قالب وزن های عروض عربی بوده است. البته این استفاده فقط در بین مسلمانان بوده است و استفاده از این زبان بین هندو ها و بودایی ها یا مسیحیان ارمنی و گرجی و بیزانس و شامات ابدا گزارش نشده است، كه اثباتی است بر استفاده از این زبان جهت نشر مفاهیم عربی/اسلامی، به دور از پیچیدگی های عربی. استفاده از زبان فارسی نشان دهنده این نیست كه گوینده نیز فارس یا فارسی زبان باشد. اكثر اشاره های سفر نامه نویسان نیز دقیقا همین زبان رابط است. سفرنامه نویسان عرب و غربی برای ارتباط با سایر مسلمانان از این زبان استفاده می كرده اند. چیزی مثل زبان لاتین در اروپای قدیم. تنها گویشوران اصلی زبان لاتین مردم اطراف رم بودند ولی در فرانسه و آلمان و انگلستان و بالكان و قسمتهای وسیعی از اطراف مدیترانه، نقش زبان رابط را داشته است. البته در كلیه مناطق اسلامی، زبان مرجع عربی بود و فارسی برای راحتی در استفاده مورد توجه بود. اینكه فلان سفر نامه نویس در فلان شهری با كسی فارسی حرف زده، آن هم فارسی خوب!، بیانگر هیچ چیزی در مورد قومیت آن شهر نیست. بیانگر این است كه آن شخص به زبان ادبی فارسی مسلط بوده و لا غیر. البته تنها لینگوا فرانكای مورد استفاده در آن زمان، فارسی نبوده است و در بعضی سرزمینهای ترك نشین همان تركی نقش لینگوا فرانكا را بازی می كرده است. برای مثال حتی در بعضی مناطق باسوادان آن نواحی نیز فارسی بلد نبوده اند و نیاز های دینی شان را با مراجعه مسقیم به عربی بر طرف می نمودند. مثل بعضی نقاط در آناطولی یا آذربایجان در دوران آق قویونلوها و قرا قویونلوها. بعضی از سفرنامه نویسان با عبور از این نواحی و وارد شدن در نواحی ای كه زبان ادبی فارسی در آنجا آموخته می شده، برای مثال گفته اند كه از این به بعد فارسی مرسوم است، یعنی اینكه می توان در شهرهای این نواحی كسانی را یافت كه زبان ادبی فارسی را بدانند. از این گفته ها نباید سوء استفاده كرد و گفت كه اهالی همان شهرها نیز فارس و فارسی زبان بوده اند. از میان این باسوادان، می توان دانشمند و شاعر و ادیب و غیره نیز پیدا كرد كه اكثرا خودشان را مسلمان معرفی كرده اند و خودشان را به قومیت های خاصی پیوند نداده اند. واژه عجم نیز به معنی غیر عرب بوده و به هیچ وجه فارسی زبان یا فارس صرف معنی نمی دهد. اصولا باید به یاد سپرد كه تنها قومی كه در مكالمات روزمره كوچه بازار، از این زبان استفاده می كرده اند، تاجیكان افغانستان و تاجیكستان بوده اند و لا غیر. چیزی كه هیچ كس منكر آن نمی شود. لفظ فارس به معنای فارسی زبان نیز بسیار متاخر بوده و تنها از زمان قاجار جهت جدا كردن فارسی زبان از ترك استفاده گردیده و دارای ریشه تاریخی طولانی نیست. هیچ كس در افغانستان یا تاجیكستان از این لفظ فارس جهت نامیدن خود استفاده نمی كند. حتی فارسی زبانان افغانستان و تاجیكستان، زبانی را كه به آن حرف می زنند، فارسی نمی نامند. بلكه می گویند زبان تاجیكی و بعضی مواقع زبان دری. این كلمه فارسی دری هم اختراع دهه های اخیر است. اسم فارسی برای اولین بار از جانب اعراب فاتح، بر روی زبان تاجیكی گذاشته شد. یعنی آنها خودشان، زبان خود را تاجیكی می نامیدند. تاجیكان سرزمین افغانستان با قبول اسلام زبانشان را با الفبای عربی نوشتند و شروع به آفرینشهای ادبی كردند. جذابیت زبانی كه اعراب آن را بر خلاف خود تاجیكان، فارسی می نامیدند باعث شد تا این زبان، با علل گفته شده در قبل، به سرعت خود را از مرزهای افغانستان امروزی خارج گرداند و در نشر فرهنگ اسلامی دوشادوش زبان عربی قرار دهد. حتی بسیاری از خود عرب زبانان هم به زبان تاجیك ها آثار ادبی خلق كردند. این زبان به طبع اطلاق لفظ فارسی بدان از جانب اعراب، در كل سرزمینهای اسلامی به فارسی معروف شد. در علت اینكه چرا اعراب به تاجیكی فارسی گفتند، باید گفت كه اصولا پارس یا معربش فارس به مناطقی از كوهستان های زاگرس گفته می شد و در بردارنده هیچ مفهوم قومی یا زبانی نبوده است. ریشه این كلمه را بایستی در تمدن های مرتبط با بین النهرین مثل بابل یا عیلام و ... جستجو كرد. فارس هم یكی از اسامی جغرافیایی مثل سایر اسامی مورد استفاده توسط اعراب مانند مكران یا كرمان و غیره بوده است. شاید درك معانی واقعی و قطعی بسیاری از اسامی خاص هیچ وقت میسر نشود. كل بین النهرین و خوزستان كنونی تماما سامی نشین و متاخرا عرب نشین بوده اند. یعنی اعراب از قدیم می دانستند كه سمت شرقی محلی كه در آن ساكن بوده اند كوهستانی به اسم فارس قرار دارد. گذر از كوهستان های زاگرس و عبور از صحراهای بی آب و علف مركزی فلات ایران، برای اعرابی كه با تاكتیك های زیستن و گذر از صحراها آشنا بودند، میسر بوده و در دوران شروع رشد اسلام، می توانسته اند بدون هیچ مانع بزرگی، به سرزمین تاجیكان در آن سمت صحرا ها برسند. اصولا در بررسی تاریخ، با دور شدن از زمان فعلی و حركت به سمت گذشته، درصد یافتن علل واقعی حوادث آن روزگار و قطعیت واقعیت مطالب تاریخی پایین می آید. در ازمنه قدیم، بعضا اتفاق می افتاده یك قوم و یا یك محل جغرافیایی، چند اسم متفاوت داشته، و اقوام اطراف، آن قوم را به اسامی مختلفی صدا می زدند. مثلا تا سال 1930، اقوام ترك زبان اطراف قفقاز همگی از جانب امپراتوری روسیه، با نام تاتار شناخته می شدند، در صورتی كه تاتارها اقوام كاملا متفاوت و هزازان كیلومتر آنطرف تر از ساكنان قفقاز بوده اند. شاید نتوان دلیل قانع كننده ای را بر این امر یافت، ولی بالاخره واقعیتی بوده كه نمی توان آنرا انكار كرد. بحر حال، قطعا علتی موجود بوده كه اعراب، تاجیكی را به اسم مشتق شده از كوهستان فارس نامیده اند. شاید چون لغت فارس تداعی كننده مفهوم شرق برای اعراب قدیم ساكن در بین النهرین بوده، و به علت واقع شدن سرزمین تاجیكان در منتهای شرقی، این اسم آشناتر فارس را جهت نامیدن زبان تاجیكان استفاده كرده اند و از بكار بردن تاجیكی، به عنوان لغتی ناآشنا پرهیز كرده اند. در مورد شرح وضع قبایل و اقوام گوناگون قبل از اسلام هم حرف و حدیث های زیادی گفته شده و بعضا از حكومتی به اسم آل ساسان در بعضی منابع صدر اسلام اسم برده شده )احتمالا كنفدراسیونی قبایلی از اقوام كوچنشین ساكن در كوهستان های زاگرس، احتمالا مرتبط با لرهای كوچرو و یا با منشا نامعلوم(، ولی به علت در دسترس نبودن مدراك قابل اتكا، و نبود منابع كافی و گذر اعصار، نمی توان نظری قطعی را بیان كرد، مگر اینكه بخواهیم از تاریخ خارج شویم و بخواهیم رمان بنویسیم. به هر حال بر طبق منابع عربی/اسلامی، در زمان گسترش اسلام به دست اعراب مسلمان در قرن 7 میلادی، اعراب در هر دو طرف دریای خزر با ترك ها روبرو شدند. احتمالا امپراتوری گؤك ترك شرقی بر آسیای میانه و تركمنستان امروزی و قسمت شرقی دریای خزر و تركمن صحرای امروزی مسلط بوده و كوهستانهای شمال استان خراسان را در دست داشته اند. در سمت غرب نیز احتمال این وجود داشته است كه گؤك تركان غربی به همراهی خزر ها و سایر اقوام ترك و از طریق دربند، به مغان و اران و سایر مناطق دیگر آذربایجان و شاید تا قزوین دسترسی داشته اند، چه، به لغت قزوین در برخی منابع به معنی مرز تركان اشاره ای شده است. هر چند هیچ نظر قطعی ای در مورد وضعیت سرزمین های گفته شده در قبل از اسلام نمی توان داد. صحت بعضی از منابع اشاره شده به وجود ترك ها در طرفین دریای خزر در صدر اسلام را می توان با این حقیقت كه تركها به مدت 1000 سال اكثر حكومت های اسلامی در دستشان بوده، می توان تا حدودی تایید كرد. با تسلط اعراب بر آسیای میانه و نیز رسیدن سپاه اعراب تا دربند در قفقاز و نیز ماورای قفقاز، می توان گفت كه تركها دین جدید را قبول كردند و خود شروع به ترویج این دین نمودند. در اوایل دوره خلفای عباسی و بعد از هارون الرشید، شهر سامرا در عراق امروزی به عنوان محل استقرار سپاه ترك حامی اسلام )كه بیشترشان احتمالا از تركهای غرب دریای خزر بودند، چون بعضا اسمی از چركس ها هم برده شده( در عراق كنونی گردید. یعنی از 1300 سال پیش به این طرف، امور سپاه اسلام آرام آرام به دست ترك ها افتاد، و در زمان بعد از مامون، تركان طوری قدرت گرفتند كه حتی می توانستند خود، خلیفه را عوض كنند. از زمان مامون عباسی تا 1200 سال بعد از آن، یعنی تا اواخر قاجار، می توان اسم تركها را به عنوان بازی گران اصلی سیاست فلات ایران و منطقه، كه به طبع منطقا بایستی از پایگاه جمعیتی متناسب با آن نیز برخوردار باشند،از منابع مختلف شنید. اعراب همچنین مهاجرتهای گستره ای به نواحی فتح شده كردند و تقریبا اكثر بومیان محلی در مناطق مختلف فلات ایران در داخل اعراب حل شدند )منشاء این بومیان و اینكه به چه اقوامی وابسته بوده اند و سایر مختصات كیفی و كمی آنها به هیچ وجه مشخص نیست و در پشت دیوارهای دست نایافتنی گذر زمان و تاریخ مدفون است(. با تشكیل حكومت تاجیكی سامانی و سایر حكومت های دیگر تاجیك نژاد در تاجیكستان و افغانستان كنونی و ...، رقابت بر سر كسب قدرت توسط غیر عرب ها آغاز شد و با رسیدن حكومت به دست تركها، اسلام بسرعت پیشرفت كرد، به طوری كه تركها با از میان برداشتن امپراتوری قدرتمند رم شرقی یا بیزانس به عنوان بزرگترین خطر برای موجودیت اسلام، به قلب اروپا و دروازه های شهر آلمانی زبان وین پایتخت اتریش امروزی رسیدند. در حكومت هزار ساله حكومت های ترك در فلات ایران، و كوچهای گسترده و عظیم تركها از شرق و غرب دریای خزر، به داخل فلات ایران، جمعیت ترك ها در این منطقه افزایش بسیاری یافت و تركان شهر های بسیاری را بنا نهادند و با آثار معماری و هنری كه در این دوره خلق شد، غنای عظیمی به فرهنگ اسلامی دادند. در مورد وجود اقوام لر و كرد در ایران نیز باید گفت كه این اقوام، كوچرو های كوهستان های زاگرس بوده اند و با كوچهای گسترده، در این كوهستان جابجا می شدند. بحث اینكه این اقوام با زبان تاجیكی پیوند دارند، می تواند در مورد زبان های بلوچی یا پشتو هم بیان شود كه حرفی است منطقی. البته مشابه شدن لری با فارسی امروزی، قضیه متاخری بوده و بیشتر به سیاست های یكصد سال اخیر باز می گردد و الا لری و كردی ای كه دویست سال قبل تكلم می شده است دارای تفاوت فاحشی با زبان تاجیكی بوده و شباهت های بین این زبانها و تاجیكی، چیزی مثل شباهت میان نروژی و آلمانی و یا لاتین و انگلیسی بوده است. البته نظریه هایی هم وجود دارند كه كوچ اكراد و لرها را )با توجه به زبان و نوع پوششان و فرهنگ و ...( طی سده های اخیر از مكران و پاكستان فعلی به كوههای زاگرس بررسی كرده اند. البته در دوران حكومت هزار ساله تركان، اكثر مناطق زاگرس شرقی و جنوب شرقی در اختیار تركانی مثل تركان قشقایی و افشار و ... بود. حكومت هایی مثل اتابكان فارس و اتابكان كرمان و غیره و غیره و غیره، همگی طبیعتا منافع تركها را حفظ می كرده اند. حتی اهالی هرمزگان و بوشهر امروزی نیز، آمیزه ای از اعراب قدیمی با تركمانان آن نواحی بوده اند كه با فارسی زبانان متاخر در هم آمیخته اند. اسم خلیج فارس هم ربطی به هیچ قومی ندارد و یك اسم خاص با ریشه قبل از اسلام است. كوتاه سخن اینكه، تا اوایل قرن بیستم و قبل از تسلط مستقیم استعمار، همه چیز در فلات ایران سیر طبیعی خودش را داشته است. و نكته آنكه، باید از تاریخ مغرضانه دوری گزید. باید چیزهای عینی را اصل قرار داد. كل پروسه تاریخی باید از لحاظ منطقی بخواند. تاریخ مغرضانه تاریخی است كه از نتایج بحث های تاریخی برای كسی حقی ایجاد گردد و دیگری را از حقی محروم گرداند. تحلیل تاریخی ای كه به واسطه نتایج بحث آن، تغییری در جامعه )هر گونه تغییری( به نفع گروهی و به ضرر گروهی دیگر ناشی گردد، جایش در زباله دانی است. متاسفانه در قرون اخیر از همه گونه علمی جهت برتری جویی و تسلط بر دیگران سوء استفاده شده است كه علم تاریخ را نیز می توان جزئی از آن به حساب آورد. علم تاریخ بر پایه احتمالات است. هر چه در زمان به عقب بر میگردیم، تحلیل شرایط واقعی، یعنی شبیه سازی آنها سخت تر می شود. درصد درستی علل استخراج شده برای حوادث رخ داده تاریخی كمتر و كمتر می شود. در منابع بیشتر و بیشتر دست برده می شود. درستی نقل قول ها بیشتر و بیشتر از حقیقت دور می گردد. از زیر دست انسانهای مغرض بیشتری می گذرد. یعنی اگر درستی تصمیمات فعلی بر اساس رویداد های تاریخی قرن قبل را دارای درصد خطای خاصی در نظر بگیریم، درصد خطای درستی تصمیم گیری بر اساس رویدادهای هزار سال قبل، آنقدر بالا می رود كه به آن می توان گفت انداختن تیر در تاریكی. چه برسد بخواهیم برای الانمان از 25 یا 30 قرن قبل تصمیم بگیریم كه اسمش را فقط می توان جنون نامید.

جمعه 12 اردیبهشت 1393
بؤلوملر : تاریخ و فرهنگ,